"س" حدود ۴ روز پیش در مورد یه کار جدید باهام حرف زد، امشب تو واتساپ پیام داده و ادرس فرستاده و میگه فردا ساعت ۱۰ صبح بیا! نگاه نکردم و جوابشو ندادم یهو دیدم مدیر حقوقی جدیدش بهم پیام داده واتساپتو چک کن! خیلی لجم گرفت... صبح بهم میگه میخوام فلانی رو بیارم مدیر حقوقی نظرت چیه! میبینم جلسه ی امشب با حضور اون بوده. راستش بیشتر حسودیم شد! از اینکه اون ۲ سالم از من کوچیکتره و اینقدر تو کارش موفق تره تا جایی که جلسه ی کاری امشب رو با حضور اون انجام میده که بگه همچین نفرایی دارم تو تیمم... داشتم فکر میکردم چرا من اینطوری موفق نبودم چرا من نتونستم پیشرفت کنم به اندازه ی دلخواهم! یادم اومد یکی از اونایی که جلو پام سنگ مینداخت و مانع میشد همین "س" بود که همیشه میگفت فلان اطلاعاتو بهم ندن چون خودش باید یاد بگیره!!! حالا فکر اینکه بازم تو شرکت جدید باید اون حجم از مسائل و حواشی رو داشته باشم اعصابمو خورد میکنه..از طرفی دلم میخواد برم سر کار از یه طرف نمیخوام اینجا برم سر کار... خدا من نمیدونم چطوری این حجم از کلافگی رو مدیریت کنم، خستگی صبحا، بی حوصلگیام، هیچکس منو نمیفهمه چرا، چرا درکم نمیکنن که خستگی و کلافگی داره ذره ذره وجودمو اب میکنه، تو مسافرت دلم میخواست برم خرید دلم میخواست برم بگردم دلم میخواست برم راه برم اما مگه میشد؟ مجبور بودم تو خونه بمونم بیشتر، کسی هم زیاد مشتاق نبود که کمک کنه و بگه من مراقبم تو امروز برو ....اما من همه ی سختیا رو میتونستم تحمل کنم به شرطی که مثل قبل دوسش داشتم! الان دیگه نمیتونم، هیچکسو دوست ندارم، هیچکسو.خیلی دلم درد داره، خسته م. کاش بمیرم تموم بشه این خستگیا من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 10:53