۶۷۶ "خدای اونا"

ساخت وبلاگ

این همه استرس و اضطراب و نشخوار فکری، چرا؟ چون ضعیفم... بارها و بارها تو فکر و خیالم دادگاه گذاشتم و اونا رو محکوم کردم و اومدم از خودم یک دفاع جانانه کردم و همه شون اچمز شدن و بعدشم تو دادگاه صالح اسلامی براشون اشد مجازات در نظر گرفتن اما یهو به خودم میام میبینم نشستم رو مبل و تنها کاری که کردم انقباض تمام عضلاتمه! چند بار دم دمای اذان صبح بیدار شدم گفتم خدایا بخشیدم فقط دیگه نمیخوام هیچی ازشون بشنوم! اما دلم میخواد بشنوم! دلم میخواددبفهمم با سر زمین خوردن دلم میخواد بشنوم که مثل برده باهاشون رفتار کردن میخوام بشنوم دارن رنج و عذاب میکشن بلکه این اتیشی که تو دلم انداختن خاموش و خنک بشه! آره دلم میخواد بشنوم! خدا قهرش میگیره اینطوری حرف میزنم؟؟!! اختیار دارین، خدا اصلا قهرش نگرفت با من اونطوری رفتار شد، این که فقط در حد خواسته س!!!

همیشه زندگیم فکر میکردم پرده ی اخر هر نمایشی قراره بشه ان الارض یرثها عبادی الصالحون و ادما بدا به سزای اعمالشون برسن و ادم خوبا سال های سال به خوبی و خوشی زندگی کنن، که البته اینم بد اموزی فیلمای دیزنی و کتابای هانس کریستین اندرسنه که دنیای ابنباتی تحویل مغز پوک بچه ها میده! اما الان فهمیدم نچ! هرچی اب زیرکاه تر و بیناموس تر باشی دنیا به کام تره!!! (ولی واقعا چرا به کام!؟ چرا زیدان نه؟! هر هر هر) الان فهمیدم خدا همیشه طرفدار ارتش قوی تره نه مظلوم تر....

من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 27 خرداد 1403 ساعت: 12:45