549 "بچه"

ساخت وبلاگ

نه خدایی قرار نیست الان بیام بنویسم نی نی دارم!!!

همین الان در حین نوشتن هم فراموش کردم چرا عنوان رو گذاشتم بچه! در حای که تصمیم داشتم بیام بنویسم همیشه دلم برای اینجا تنگ میشه. احتمالا علاقه م به این وبلاگ و خاطراتم وجه تشابه با بچه بود. خلاصه.

 بگم برای خودم که روزگار به خوبی و آرامش میگذره. هر از چندگاهی مثل هر زندگی سالم دیگه ای با عزیزدلم بحث داریم، نه دعوا، بحث. صبح میریم سر کار و شب ساعت ۶ و ۷ میرسیم خونه. یه شام مختصر میخوریم و سریال یا فیلم تماشا می کنیم و حرف میزنیم. معمولا هفته دو یا سه بار میریم باشگاه و یه شب میریم سینما و رستوران و دو شب میریم مهمونی و هر وقت تو خونه باشیم سعی میکنیم درس بخونیم!سعی میکنیم!

بی نهایت کارمندی و احمقانه

تو لینکدین بهمون شغل پیشنهاد میدن و ما رد میکنیم

الانم چون میخوام پیشنهاد شرکت صنعتی ماموت رو رد کنم اعصابم خورد شد اومدم چیزی بنویسم!

اصلا دلم نمیخواد حقوقم از ع بیشتر بشه.

بگذریم، چند وقته ننوشتم دلم درد دل میخواد....

از روزی که رفتیم فیلم جاندار رو تماشا کردیم تا الان حالم گرفته س... دلم چیزای بیشتری میخواد. جایی که کار میکنم انرژیمو میگیره و من حس میکنم دارم تلف میشم.

اون شرکت کوفتی و ان کارمندای کوفتی تر که آرزوی ناراحتیتو دارن...

من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 20:30