همه چیز عادی میگذشت تا رسید به اینجا که "ز" پیام داد و گفت که فلانی رو از شرکت اخراج کردن! همونی که زیرابتو زده بود ... نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت،اصلا خوشحال خاصی نبودم، این انتقام رو من باید میگرفتم و من باید شاهد ماجرا میبودم....
مدیر حقوقی بهم زنگ شد و مشخصا صداش رو اسپیکر بود، داشت ازم میپرسید چیا رو تقاضا کردی گفتم ۱۵ مرداد میبینمت و خودت متوجه میشی، دادخواست رو میخواست و من گفتم نمیفرستم. نمیدونم چرا بعد از اون صحبتا حالم بد شد و انرژیم تموم شد.
بهم میگه راجع به خونه نباید سرم منت بزاری، در واقع انرژیم از اینجا بود که تموم شد.
دلم اندازه دنیا گریه داره...
من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 61