۶۵۵ "سرنوشت"

ساخت وبلاگ

فکرشو نمیکردم که اینطوری تو چشم من نگاه کنن و دروغ بگن، "ع" و "ب" و "ه" تمام تلاششونو کردن که تو جلسه من حرفی برای گفتن نداشته باشم، به هر حال نهایتا رای به نفع من بود... ولی به قول زتدگی، الان فهمیدم با کیا کار میکردم! همه شون مثل هم بودن، حتی "س" که خودش اولین بار بهم گفت چیزایی که یادم میده رو به کسی نگم. سعی میکردن اطلاعات ندن بهم و مثلا یاد نگیرم مطالب رو، اما خب امان از این هوش زیاد :)))))

ناهید میگفت همه مون ظالمیم و به هم رحم نمیکنیم. گفتم آره حتما همینطوره حتما منم ظلم کردم به ملت وگرنه دلیل نداره این رفتارا در حقم بشه. ولی خدایی تو راس این مملکت ببینی آدمای ظالم زیاد هستن، اونا چرا هیچی شون نمیشه؟؟؟

من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 45 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 22:56