ششصد و پنجاه و هشت "درگیری ذهنی"

ساخت وبلاگ

خیلی سعی میکنم بهش فکر نکنم سعی میکنم وانمود کنم هیچی نیست اما ازارم میده، فکرم دائما بهش مشغوله و ترس دارم از اینکه نمیدونم تهش چی میشه...

پارساا همین موقع ها بود که میگفتم خدایا چرا منو تو این موقعیت قرار دادی؟ پارسال همین نوقع ها بود که ازت کمک میخواستم ازت میخواستم خلاصم کنی از اون شرایط... نکردی! کمک نکردی و منم مثل گاو رفتار کردم... گفتم تو نجاتم بده من نمیتونم، نگاهمکردی و هیچ کاری نکردی، تهش هیچی نشد فقط من بودم که از بین رفتم، منی که زخم خورده و تنها و پشیمون افتادم یه گوشه و هیچ کاری ازم بر نمیاد جز عذاب کشیدن.

کاش حداقل تو یک دنیای دیگه من اینقدر عذاب نکشم. کاش حداقل من مادر این طفل معصوم نبودم.

من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...
ما را در سایت من و خط خطی های ذهن و خاطراتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 57 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 18:30