برف که میاد خوشحال... این فکرِ جدید مثه خوره افتاده تو مغزم، داره مغزمو میخوره. عملی کردنش زمان می بره و من عجله ی ذاتی ای برای تموم شدن کارها دارم.
فکر میکنم بهش، اصلا از ذهنم نمیره، خیلی سخته اینطوری نمیتونم درست تمرکز کنم.
پ.ن: اردی میاد یه مسیج میده و سلام و احوال میکنه و میره! یکم دیرتر جوابشو میدم مثه مختار ثقفی کمرِ همت به انتقام میبنده!
من و خط خطی های ذهن و خاطراتم...برچسب : نویسنده : derama-faa بازدید : 117